جدول جو
جدول جو

معنی نکوهش کردن - جستجوی لغت در جدول جو

نکوهش کردن
(غَ گَ تَ)
نکوهیدن. هجو. هجا. (یادداشت مؤلف). سرزنش کردن. ملامت کردن:
اگر روزی از تو پژوهش کنند
همه مردمانت نکوهش کنند.
بوشکور.
هر آنگه که رشک آورد پادشا
نکوهش کند مردم پارسا.
فردوسی.
نکوهش فراوان کند زال زر
همان نیز رودابۀ پرهنر.
فردوسی.
تو از کشورم بگذری در جهان
نکوهش کنندم مهان و کهان.
فردوسی.
بی دانشان اگرچه نکوهش کنندشان
آخر مدبران سپهر مدورند.
ناصرخسرو.
جهان را چو نادان نکوهش مکن
که بر تو مر او را حق مادری است.
ناصرخسرو.
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را
برون کن ز سر باد خیره سری را.
ناصرخسرو.
نکوهش مکن عاقلی را که در صف
برای نشست خود آخور گزیند.
خاقانی.
عزب را نکوهش کند خرده بین
که می رنجد از خفت وخیزش زمین.
سعدی
لغت نامه دهخدا
نکوهش کردن
سرزنش کردن عیب گویی کردن
تصویری از نکوهش کردن
تصویر نکوهش کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(وَ)
پژوهیدن. جویا شدن. پی جوئی کردن. بازجوئی کردن. بازجستن. جستجو کردن. تفحص کردن. تجسس کردن. تحقیق کردن. کاویدن. استفسار. تتبع. تفقد. تفتیش:
ز هر کشوری گرد کن مهتران
از اخترشناسان و افسونگران
سخن سر بسر مهتران را بگوی
پژوهش کن و راستی بازجوی.
فردوسی.
وزین هرچه گویم پژوهش کنید
اگر خام باشد نکوهش کنید.
فردوسی.
که گر بازیابی بپیچی ز درد
پژوهش مکن گرد رازش مگرد.
فردوسی.
که دانم که چون این پژوهش کنید
بدین رأی بر من نکوهش کنید.
فردوسی.
که دانم که چون این پژوهش کنید
وزین بند رأی گشایش کنید...
فردوسی.
کنند انجمن پیش تخت بلند
ز کار سپهری پژوهش کنند.
فردوسی.
همانا که ما را نکوهش کنند
چو از رزم جوئی پژوهش کنند.
فردوسی.
پژوهش همی کرد و نگشاد راز
چنین تا ز خوان خوردن آمد فراز.
اسدی (گرشاسب نامه ص 21 نسخۀ خطی متعلق به مؤلف).
ز هرکدام پژوهش کنی ز باب و نیا
جواب ندهد جز نام مادر و خواهر
بدان صفت که تفاخربنام مام کند
کس ار ز باب پژوهش نماید از استر.
قاآنی
لغت نامه دهخدا
(غَ قَ / قِ کَ دَ)
ملاطفت. الطاف. (از یادداشت مؤلف). احسان کردن. خوبی کردن. بذل و بخشش و افضال و اکرام کردن:
نکویی به هرجا چو آید به کار
نکویی کن و از بدی شرم دار.
فردوسی.
خشم آیدت که خسرو با من کند نکویی
ای ویحک آب دریا از من دریغ داری.
منوچهری.
بر چشم من افکند دمی چشم و برفت
یعنی که نکویی کن و در آب انداز.
ابوالفضل هروی.
نکویی گر کنی منت منه زآن
که باطل شد ز منت برّ و احسان.
ناصرخسرو.
و اعتقاد کردند که صدقه و زکاه ندهند و با درویشان نکویی نکنند. (قصص ص 177).
نکویی مجو از کس و پس نکویی
چنان کن که از کس جزائی نیابی.
خاقانی.
او نکویی کرد و تو بد می کنی
با کسان آن کن که با خود می کنی.
عطار
لغت نامه دهخدا
(رَ جُ تَ)
مجاهدت. جهد کردن. سعی نمودن. جد کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جد و جهد کردن و سعی نمودن. (ناظم الاطباء) :
تا همچو مور بی خور و بی پوشش
کوشش کنی و مال به دست آری...
ناصرخسرو.
گر همی گویی که خانه ست این گل مسنون ترا
چون همه کوشش ز بهراین گل مسنون کنی.
ناصرخسرو.
اگر بنده کوشش کند بنده وار
عزیزش بدارد خداوندگار.
سعدی.
- کوشش بی فایده کردن، سعی بیهوده کردن. جهد بی حاصل کردن:
بس در طلبت کوشش بی فایده کردم
چون طفل دوان از پی گنجشک پریده.
سعدی.
، تلاش کردن. (ناظم الاطباء). تقلا کردن:
چه کوشش کند پیر خر زیر بار
تو می رو که بر بادپایی سوار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خِ تَ سَ کَ / کِ دَ)
شکوه بردن. شکوه نمودن. شکایت کردن: قاضی این شکوه خدمت منصور خلیفه کرد. (کتاب النقض ص 586).
نیست در بی هنری آفت نخوت صائب
شکوه از بخت مکن گر هنری نیست ترا.
صائب تبریزی.
جواب این غزل است این که نقد حیدرگفت
از او چه شکوه کنم عالم پریشانیست.
صائب تبریزی (از آنندراج).
بس که امشب شکوه از زلفت به سنبل کرده ام
همچو برگ لاله دودم بر زبان پیچیده است.
میرزا رضی دانش (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ کَ / کِ دَ)
امتناع کردن. اعراض نمودن. (ناظم الاطباء). خودداری کردن. سر باززدن. قبول نکردن: و لشکر مغول از طلب او نکول کردند. (جهانگشای جوینی).
- نکول کردن برات یا حواله، از پرداخت وجه آن سر باززدن. قبول نکردن آن. قبولی ننوشتن بر آن. نپرداختن آن را
لغت نامه دهخدا
(زْ / زِ یَ دَ / دِ)
نکوهش کننده. ملامت کننده. عاذل:
رسیدندپس پهلوانان بدوی
نکوهش کن و تیز و پرخاش جوی.
فردوسی.
ستایش سرایان نه یار تواند
نکوهش کنان دوستدار تواند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(غَمْ ما شُ دَ)
آشامیدن. نوشیدن:
بسش آفرین خواند بر فر و هوش
به یادش یکی جام می کرد نوش.
فردوسی.
جم اندیشه از دل فراموش کرد
سه جام می از پیش نان نوش کرد.
اسدی.
گر ز تلخی قدح می به مثل زهر شود
ما به دیدار خداوند جهان نوش کنیم.
جبلی.
کسی که بادۀ کین تو نوش خواهد کرد
ز شوربختی دردی خورد هم از سر دن.
سوزنی.
زهر سفر نوش کن اول چو خضر
پس برو و چشمۀ حیوان طلب.
خاقانی.
به یاد شاه می کردند می نوش
نهاده چون غلامان حلقه در گوش.
نظامی.
نظامی جام وصل آنگه کنی نوش
که بر یادش کنی خود را فراموش.
نظامی.
سماع ارغنونی گوش می کرد
شراب ارغوانی نوش می کرد.
نظامی.
یک قدح می نوش کن بر یاد من
گر همی خواهی که بدهی داد من.
مولوی.
یاری آن است که زهر از قبلش نوش کنی
نه چو رنجی رسدت یار فراموش کنی.
سعدی.
خون دل از ساغر جان کرده نوش
حلقه شده بر در دردی فروش.
خواجو.
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن
تا ساغرت پر است بنوشان ونوش کن.
حافظ.
غیر می هرچه کنم نوش وبال است مرا
می اگر خون فرشته ست حلال است مرا.
طالب (از آنندراج).
، به لذت نوشیدن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی قبلی و شواهد ذیل آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پژوهش کردن
تصویر پژوهش کردن
پژوهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیوشه کردن
تصویر نیوشه کردن
استراق سمع کردن: (ببام بر شدم و روی بدان جانب آوردم و نیوشه کردم. هیچ آوازی نشنیدم که بر گذشتن او دلیل بودی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوه کردن
تصویر شکوه کردن
گله کردن شکایت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوش کردن
تصویر نوش کردن
آشامیدن نوشیدن: (چون ساعتی دیر شراب نوش کردندی)، بلذت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوشش کردن
تصویر کوشش کردن
((~. کَ دَ))
جد و جهد کردن
فرهنگ فارسی معین
آشامیدن، گساردن، نوشیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد